سپهرسپهر، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

آسمون زندگی مامانی و بابایی

شیرین زبان دوست داشتنی

عشق منی جوجه با اون زبون شیرینت . عزیزدلم خدارو شکر و صدهزار شکر که تو بازم مثل قدیم شدی و حالت خوب شده. بزنم به تخته دیگه این چند وقت تلافی روزهای بیماریتو در آوردی و کلی ما رو خوشحال کردی. جوجه طلا که این روزا راه میری و واسه خودت شعرهایی که از کتاب خوندی رو می خونی. حسنی ده شلمرود و سلیمون بابا سلیمون و خرسه و کوزه عسل و این حرفا. اینکه خودت سرگرم خوندن میشی و میری تو دنیای بچگی خیلی جذابه. گاهی فکر میکنم که اینها قویترین انگیزه بابا و مامانت واسه تحمل همه مشکلات زندگی میشه.  دعا میکنم همیشه لبهای هر سه تا تون خندون باشه و شادی و سلامتی تو زندگیتون برقرار. ...
28 آبان 1392

سلام با تاخیر

سلام گل مامانی  پسر طلایی روزهای خیلی سختی رو پشت سر گذاشتیم فوت بابابزرگ ضربه سختی واسه همه مخصوصا باباییت بود . توی اون لحظات بحرانی شما هم سخت مریض بودی  اولش سرماخوردگی و بعد اسهال ، استفراغ . همش خواب بودی و لب به غذا نمیزدی . مادامی هم که بیدار بودی دائم میخواستی بغلم باشی. اما به لطف خدا الا خیلی بهتری و کم کم داری انرژی از دست رفته ات رو جبران میکنی. راستش من هم نیت کرده بودم تا حالت کاملا خوب نشده سراغ وبلاگت نیام . خب دهه محرم رو هم سپری کردیم و شما امسال اصلا حال و حوصله روضه و شلوغی رو نداشتی. ولی با اومدن دایی سعید کلی بهت خوش گذشت و باز دوباره با اون زبون شیرینت کلی دلبری کردی. . مامانی دیگه خودت واسه خود...
24 آبان 1392

باز هم بیماری

سپهر عزیزم بازم خاله هنوز از بیماری قبلی خوب نشده دچار بیماری دیگه ای شدی! نمی دونم چی شده اینقدر بدن کوچولوی تو ضعیف شده و هر روز یه بیماری میگیری. یکی دو ماهی هست که فکر کنم حتی یه روز هم خوبِ خوب نبودی و همش درگیر بیماری شدی. فوت پدربزرگت هم یه استرس بزرگی بود برای بابائی و مامانیت که بیچاره ها با بیماری تو همراه بود. نمی دونم خاله چی شده که به قول مامانت بدبیاری پشت بدبیاری آوردین. اما بازم خدا رو شکر که بیماری تو همین بیماریهای فصله و قابل درمان. جوجه من فقط دیگه فکر کنم همون 10 کیلو مونده باشی و بازم اگه بری رو وزنه مثل همیشه ازت می پرسیم سپهر چند کیلوئی میگی 10 تا و اینبار هم درست از آب در میاد چون این چند وقت هیچی رشد نکردی. من ...
15 آبان 1392
1